مژگان جون دوست دارم

عاشقانه


دلم برات تنگ شده بی معرفت

تو نیستی وگریه شده یه عادت

 

دلم برات تنگ شده خیلی زیاد

دلم به جز تو هیچکس رو نمی خواد

 

اینقده گریه کردم این شبارو

قسم دادم خدا رو به خدا رو

 

چه غصه ها که از غم تو خوردم

عطر تو رو خونه به خونه بردم

 

من به تو دل دادمو دل سپردم

نبودی که ببینی غصه خوردم

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

اونکه امد تو زندگیت تو رویاها تو دلخوشیت

همون که عاشق تو بود دیوونه چشم تو بود

همون که ازعشقش میگفت از وفا و مهرش میگفت

اونکه میگفت دیوونتم عاشق هر بهونتم

همون که میگفت رهام نکن تو عاشقی رسوام نکن

دیدی اونم تنهات گذاشت حرفاشو زیر پاش گذاشت

رفت وعهدش و شکست دلت و زیرپاش شکست

حالا تویی یه دنیا غم یه عالمه صحنه تلخ

بازم شدی تو تک سفر یه اواره ی بی همسفر

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

چندی است که بیمار وفایت شده ام

در بستر غم چشم به راهت شده ام

این را تو بدان اگر بمیرم روزی

مسئول تویی که من فدایت شده ام

 

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

                     

باز آمدی كه قلب مرا زیر و رو كنی ؟

با حرف عشق زخم دلم را رفو كنی ؟

تا مطمئن شوی كه ازعشقت شكسته ام

هی حال و روز قلب مرا پرس و جو كنی

این رسمش است ، بی خبر از من جدا شوی

اما گلایه از من ِ بی آرزو كنی ؟

از سر گذشته آب ،چرا فكر می كنی

این آب ِ رفته ای است كه باید به جو كنی

از شاخه های عشق ، چو گل چیده ای مرا

عطری دگر نمانده برایم كه بو كنی

گفتم كه بی تو هم دلم آرام و سرخوش است

كم مانده بود دست دلم را تو رو كنی

در كوله بار خاطره هایت به دوش من

، اگر جستجو كنی جز گریه هیچ نیست

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

...

زندگی....

زندگی یه آرزوی مبهمه مگه نه ....؟

یک طلوعه یک غروبه یک دمه مگه نه .....؟

زندگی یه کوره راهه یه امیده یک نگاهه

مثل یک چراغ روشن توی یک شب سیاهه مگه نه .....؟

قصه ی عزیز و اوجه قصه ی ساحل و موجه

قصه ی تنهاییه قصه ی یاس و امیده

یا سیاهه یا سفیده وصله یا جداییه

قصه ی نامه و ننگه حرف بی رنگی و رنگه

سربه سر رسواییه

رو لب بسته ی غنچه وقتی پاییز میاد

چه غم انگیز میاد چی بگه ...؟ به کی بگه...؟

زندگی عاقبتش نبودنه.....

یه سرود ناتموم سرودنه.....

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

 

فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست...
اما حيف اين تازه اول يک زندگيست...
زندگي چيزيست شبيه يک حباب..
عشق آباديه زيبايي در سراب...
فاصله با آرزو هاي ما چه کرد...
کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

باز باران بارید خیس شد خاطره ها....

مرحبا بر دل ابری هوا.....

هر کجا هستی باش آسمانت آبی...

و تمام دلت از غصه ی دنیا خالی

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هــم نزنم تا کـه ز دستم نرود

ناز چشم تو به قـدر مژه بر هم زدنی

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

 

كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد

كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد

كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد

كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد

كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد

كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

آدمیان جاودان می‌شدند... اگر درمی‌یافتند که از یک آغازند؛ و به یک پایان خواهند رفت... که در عبور از این یگانه راه... یکدگر را ببینند و ویران نکنند! که به هم عشق هدیه دهند! آن‌گاه زمین سپید می‌گشت... از رنگ صلح... و آبی آسمان درخششی بس عظیم می‌یافت... آه! آدمیان جاوید می‌شدند، اگر در می‌یافتند

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارید
تا اجزای بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد.
“کوروش”

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

پذیرفته ام که تنها درقلبم میتوانمداشته باشمـتـــ

و اینگونه با یادتــــ
تلـخ اما باعشق زندگی میگذرد

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

نوشته هایم را می خوانید... و می گویید:

چه زیبا!
راستی...
دردهای من زیبایی دارد...؟

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

گذشت آن زمان کهنه دیدار

رفت آن دقیقه های پر هیاهو

رفت آن حس دیدار

شکست آن لحظه زیبا

سکوت‌‌،سکوت،سکوت

و تو ...

چه ساده گذشتی از این همه احساس

و من...

سکوت‌‌،سکوت،سکوت

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا

زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را


یکی همچون نسیم دشت می گوید:

کنارت هستم ای "تنها"

 

و دل آرام مي گيرد ...

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

اگــــــــــــــر

هـدفــی بــرای زنــدگــــی.

دلـــی بــــرای دوسـت داشـتـــن.

و خـــدایـی بــرای پـــرستـــش داری

خــــــــــو شـــــبــــــَـــــخــــــــــتـــــــــــــــی .

..

...

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

 

اگر غرور نبود؛

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،

و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،

جستجو نمی کردیم

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

دعا می کنم زیر این سقف بلند

روی دامان زمین

هر کجا خسته شدی

یا که پر غصه شدی

دستی از غیب به دادت برسد

و چه زیباست که آن دست

خدا باشد و بس

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

خدایا کمکم کن

تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم

خدایا کمکم کن

تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم

به من کمک کن

تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام

بر لبانش جاری سازم

و راز عشق را در گوشش سر دهم

خداوندا

او را نگه دار که من

به عشق او زنده ام...

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

این منم کوروش پسر ماندانا و کمبوجیه، پادشاه پهناورترین سرزمین‌های آدمی، از بلندی‌های پارسوماش تا بابل بزرگ.
که جز آزادی آواز دیگری نیاموخته‌ام و آواز دیگری نخواهم آموخت.
هشدارتان می‌دهم او که به کشتن آزادی بیاید هرگز از هوای اهورا خوشبو نخواهد شد. بخشوده نخواهد شد. بزرگ نخواهد شد.
این سخن من است.
من به یقین و عدالت باور دارم.
من زندگی‌ها خواهم ساخت،
خوشی‌های بسیار خواهم آورد،
و ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد.
زیرا شادمانی او شادمانی من است. سلوک سربازان من سلوک پارسیان سرزمین من است.
ما برای آزادی مردمان آمده‌ایم،
تباهی و تیرگی از ما نیست،
وحشت و شقاوت از ما نیست،
تازیانه و تجاوز از ما نیست،
ما آورندگان آزادی مردمان هستیم.
تنها ترانه و شادمانی باشد. همین و دیگر هیچ…
این فرمان من و فرمان فرشتگان زمین است.
من پیام‌آور امید و شادمانی را دوست می‌دارم.
پیروزی باد بر سکون سایه را دوست می‌دارم، وزیدن زنده گندم زاران را
دوست می‌دارم، خنیاگران و گهواره بانان را دوست می‌دارم،
محبت مردمان و
آزادی آوازشان را دوست می‌دارم.
من راستی و درستی را دوست می‌دارم.
پس ای ستم‌دیدگان فراوانی و خوشی‌هایتان بسیار باد،
فرزندان برومند و برکت نانتان بسیار باد،
نان و نمک، خواب آرم و بیداری بارانتان بسیار باد.

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور

ازگندم زار، به یاد داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداكردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش

كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج ...

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

روزگاری در جزيره ای دور افتاده تمام احساسها در كنار هم به خوبی و خوشی زندگی می كردندخوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس.......هر كدام به روش خويش می زيستند .تا اينكه يك روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر اين جزيره را ترك كنيد زيرا به زودی آب اين جزيره را خواهد گرفت اگر بمانيد غرق می شويد.تمام احساسها با دست پاچگی قايقهای خود را از انبارهای خانه های خود بيرون آوردند وتعميرش كردند.همه چيز از يك طوفان بزرگ شروع شدوهوا به قدری خراب شد كه همه به سرعت سوار قايقها شدندوپارو زنان جزيره را ترك كردند.در اين ميان عشق هم سوار قايقش بود اما به هنگام دور شدن از جزيره متوجه حيوانات جزيره شدكه همگی به كنار جزيره آمده بودند و وحشت را نگه داشته بودند و نمی گذاشتند كه او سواربر قايقش شود.عشق به سرعت برگشت و قايقش را به همه حيوانات و وحشت زندانی شده سپرد. آنها همگی سوار شدند و ديگر جائی برای عشق نماند.!!!!!!!!!قايق رفت و عشق تنها درجزيره ماند. جزيره هر لحظه بيشتر به زير! آب ميرفت و عشق تا زیر گردن در آب فرورفته بود.او نمی ترسيد زيرا ترس جزيره را ترك كرده بود. فرياد زد و از همه احساسهاكمك خواست.اول كسی جوابش را نداد. در همان نزديكی قايق ثروتمندی را ديد وگفت:ثروتمندی عزيز به من كمك كن ثروتمندی گفت: متاسفم قايقم پر از پول و شمش وطلاست و جائی برای تو نيست.عشق رو به (غرور) كرد وگفت: مرا نجات می دهی؟ غرور پاسخ داد: هرگز تو خيسی و مرا خيس ميكنی.عشق رو به غم كرد وگفت: ای دوست عزيز مرا نجات بده اما غم گفت: متاسفم دوست خوبم من به قدری غمگينم كه يارای كمك به تو را ندارم بلكه خودم احتياج به كمك دارم.در اين حين خوشگذرانی وبيكاری از كنار عشق گذشتندولی عشق هرگز از آنها كمك نخواست.از دور شهوت راديد و به او گفت: آيا به من كمك ميكنی؟ شهوت پاسخ داد البته كه نه!!!!!سالها منتظراين لحظه بودم كه تو بميری يادت هست هميشه مرا تحقير می كردی همه می گفتند تو از منبرتری ، از مرگت خوشحال خواهم شدعشق كه نمی توانست نا اميد باشد رو به سوی خداوندكردو گفت :خدايا مرا نجات بده ناگهان صدائی از دور به گوشش رسيد كه فرياد می زدنگران نباش تو را نجات خواهم داد.عشق به قدری آب خورده بودكه نتوانست خود را روی آب نگه دارد و بيهوش شد.پس از به هوش آمدن خود را در قايق دانائی يافت آفتاب در آسمان پديدارمی شد و دريا آرامتر شده بود. جزيره داشت آرام آرام از زير هجوم آب بيرون می آمدو تمام احساسها امتحانشان را پس داده بودندعشق برخواست به دانائی سلام كردواز او تشكر كرد.دانائی پاسخ سلامش را داد وگفت: من شجاعتش رانداشتم كه به نجات تو بيايم شجاعت هم كه قايقش از من دور بود نمی توانست برای نجات تو بياید تعجب می كنم تو بدون من و شجاعت چطور به نجات حيوانات و وحشت رفتی؟هميشه ميدانستم درون تو نيروئی هست كه در هيچ كدام از ما نيست تو لايق فرماندهی تمام احساسها هستی. عشق تشكر كرد و گفت:بايد بقيه را هم پيدا كنيم و به سمت جزيره برويم ولی قبل از رفتن می خواهم بدانم كه چه كسی مرا نجات داد؟؟ دانائی گفت كه او زمان بود.عشق با تعجب گفت: زمان؟؟!!!!!دانائی لبخندی زد وپاسخ داد: بله چون اين فقط زمان است كه می تواندبزرگی و ارزش عشق را درك کند....

 

__________________________________________________ __________ ________
آنانکه همه چیز در نگاهشان بزرگ است خدا را ازقلب خویش منها کرده اند

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

تولدم مبارک

سلام دوستان امروز 26 اردیبهشت بهترین روز دنیا یعنی تولد خانم مرتضوی هست اگه می شد همتونو به جشن تولدم دعوت می کردم اما اشکالی نداره از همون جا هم میتونید بهم تبریک بگید میگن توی تولد هر آرزویی کنی بر آورده میشه من به آرزو خیلی عقیده دارم چون تا حالا هر چی از خدا خواستم بهم داده البته آرزو بدون تلاش به دست نمیاد نمیشه که همین طور اونجا بشینی و بگی ای کاش این مال من بود پس برای رسیدن به هر هدفی باید یک سری کارا رو انجام بدی خوب از ادامه بحث خارج نشیم من از اردیبهشت خوشم میاد چون زیبا تر و سرشارتر از هر رمز و رازیه ماهی که در اون صدای خندهای ناز کودکانه به گوش میرسه ماهی که سرشار از امید وآرزوهای شاد و شیرینه ماهیه که پرنده ها به یاد آرزوها زیبا و دوست داشتنیشون میفتن واقعا اردیبهشت بهشت فصل هاست وآدم را به یاد رمان یک قدم تاعشق می اندازه وبا شعر مشهور سهراب سپهری عظمت خود را پیدا میکند.

"کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود"

جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

Interview

with god

گفتگو با خدا

I dreamed

I had an Interview with god

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم

.

So you

would like to Interview me? "God asked."

 

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟

If you

have the time "I said"

 

گفتم : اگر وقت داشته باشید

.

God

smiled

 

خدا لبخند زد

My time

is eternity

 

وقت من ابدی است

.

What questions do you have in mind for me?

 

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟

surprises you most about humankind?

What

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

Go

answered ….

 

خدا پاسخ داد

...

 

That they

get bored with childhood.

 

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند

.

They rush

to grow up and then long to be children again.

 

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند

.

 

That they

lose their health to make money

این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند

.

And then

lose their money to restore their health.

 

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می

کنند .

By

thinking anxiously about the future. That

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر می

کنند .

They

forget the present.

 

زمان حال فراموش شان می شود

.

Such that

they live in neither the present nor the future.

 

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می

کنند و نه در حال .

That they

live as if they will never die.

 

این که چنان زندگی می

کنند که گویی هرگز نخواهند مرد .

And die

as if they had never lived.

 

و آنچنان می

میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .

God's

hand took mine and we were silent for a while.

 

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم

.

And then

I asked

 

بعد پرسیدم

...

 

As the creator of people what are some of life's lessons you want them to

learn?

 

به عنوان خالق انسان ها ، می

خواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟

God

replied with a smile.

 

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد

.

To learn

they cannot make anyone love them.

 

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد

.

What they

can do is let themselves be loved.

 

اما می توان محبوب دیگران شد

.

learn

that it is not good to compare themselves to others.

 

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند

.

To learn

that a rich person is not one who has the most.

 

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد

.

But is

one who needs the least.

 

بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد

To learn

that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons welove.

 

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم

.

And it

takes many years to heal them.

 

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد

.

To learn

to forgive by practicing forgiveness.

 

با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرند

.

 

To learn

that there are persons who love them dearly.

 

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند

.

 

But

simply do not know how to express or show their feelings.

 

اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند

.

To learn

that two people can look at the same thing and see it differently.

 

یاد بگیرند که می

شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .

To learn

that it is not always enough that they are forgiven by others.

 

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند

.

 

They must

forgive themselves.

 

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند

.

And to

learn that I am here.

 

و یاد بگیرند که من اینجا هستم

.

Always

 

همیشه

 

سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

من هیچ نمی خواهم ...

 

 

 

تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

 

 

نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد

 

 

وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد

 

 

خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد

 

 

دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد

 

 

و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های

 

 

زندگی ام باشد

 

 

آری تنها تو را می خواهم ...

 

 

 

 

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

عشق یعنی سوختن تا ساختن ،

عشق یعنی عقل و دین را باختن ،

عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،

عشق یعنی گم شدن در باغ دل ،

عشق یعنی تو ملامت کن مرا،

عشق یعنی می ستایم من تو را ،

عشق یعنی در پی تو در به در ،

عشق یعنی یک بیابان درد سر،

عشق یعنی با تو آغاز سفر ،

 

عشق یعنی قلبی آماج خطر،

 

عشق یعنی تو بران از خود مرا ،

 

عشق یعنی باز می خوانم تو را ،

 

عشق یعنی بگذری از آبرو ،

 

عشق یعنی کلبه های آرزو،

 

عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،

 

عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،

 

عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،

 

عشق یعنی سروهای سر بلند ،

 

عشق یعنی خارها هم گل کنند،

 

عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،

 

عشق یعنی سایه بانم من تو را ،

 

عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،

 

عشق یعنی می پرستم من تو را،

 

عشق یعنی آن نخستین حرفها ،

 

عشق یعنی در میان برفها ،

 

عشق یعنی یاد آن روز نخست ،

 

عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،

 

عشق یعنی تک درختی در کویر ،

عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،

عشق یعنی بگذری از هفت خان ،

عشق یعنی آرش و تیر و کمان ...

 

 

 

 

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

به نام تک خالق عشق

 

ای کاش پرنده ی آرزوها به قلب من هم سرکی میکشید و من ورویاها بی اندازهام را با خود می برد آه چه سخت است فراق رویاها رویاهای سرد و عاشقانه چه قدر سخت است در حسرت دیدار ماندن ای کاش نسیمی با همه ی زیبایش  میوزید و دشت شقایق ها را لاله گون میکرد لاله هایی که از عطر خوش خون عاشقان خسته دل پر میشود و چه زیباست لحظه روییدن عشق عشقی که با یک نفس نه با یک شعله درخشان میشود بله مانند آبشاری که با عظمتش دنیا را دگرگون میکند و چه زیباست قطرات بارانی که به شیشه اتاق میخورد و باز سرکشانه در گلوگاه خاک دفن میشود گویی که از اول نبوده و همچون زلال مثل شمعی که با فروغش پروانه را به عطش خود مبتلا میکند که دیگر هیچ گلی یاد شمع را از دل پروانه نبردوبا همه ناز وادعاهای نیلوفر  پروانه از خود بی خود نشود نیلوفری که با غرورش همه ی پروانه ها را مست خود میکند نخواهد توانست پروانه من را اسیر اشفه های مست گونه خود کند ومن با آرزوی پرنده ای عشق به دیدار حقایق پیش میروم حقایقی که از دشت آرزوها سر به بیرون میکشد و من همچون قناری رویاها در آسمان سر به فلک کشیده پر میکشم گویی که عشق را با بالهای خودم لمس می کنم عشقی که همه وجود مرا در خود در مینورد وعشق همچون مرغ مینایی مرا باخود می برد واژه آه چه واژه عجیبی و چه حسرت غریبی که در دلهای نفس آلود ماه به لرزه میافتد و گویی دل پرنده ها را با خود به آسمان پر تلولو می برد چه آسمان عجیبی چه رویای نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی و آهی که هر لحظه ما را با خود میبرد و در حسرت دیدار کسی پر پر زدن.

 

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

جملاتم هر روز کوتاه تر میشوند ...
 
هر روز چند کلمه کمتر ...
 
چند سکوت بیش تر ...
 
می ترسم روزی برسد که
 
برای بیان دلتنگی هایم
 
به نقطه ای اکتفا کنم ...!

 

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

سهراب نیستم و پدرم تهمتن نبود اما زخمی در پهلو دارم...

زخمی که به دشنه ای تیز،پدرم برایم به یادگار گذاشته است...از زخم پهلوی من خون می چکد و من نوشدارو ندارم...!!!

پدرم وصیت کرده است که هرگز برای نوشدارو،برابر هیچ کیکاووسی،گردن کج نکنم و گفته است که زخم در پهلو و تیر در گرده خوشتر، تا طلب نوشدارو از ناکسان و کسان...

زیرا درد است که مرد می زاید و زخم است که انسان می آفریند...

پدرم گفته است:قدر هر آدمی به عمق زخمهای اوست...پس زخمهایت را گرامی دار...

زخم های کوچک را نوشدارویی اندک بس است...

تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد؛و هیچ نوشدارویی،شگفت انگیز تر از عشق نیست...

و نوشداروی عشق در دستان اوست که نامش خداوند است...

پدرم گفته بود که عشق شریف است و شگفت است و معجزه گر،اما نگفته بود که عشق چقدر نمکین است و نگفته بود خدا نوشدارویش را دارد...!!!

و نگفته بود که دستهای خدا این همه از نمک عشق پر است...!!!

و نگفته بود که خدا هر که را دوست دارد،بر زخمش نمک بیشتر می پاشد...

زخمی بر پهلویم است و خون می چکد و خدا نمک می پاشد...

من پیچ می خورم و تاب می خورم و دیگران گمانشان که می رقصم...!!!

من این پیچ و تاب و این عشق خونین را دوست دارم...

زیرا به یادم می آورد که سنگ نیستم،چوب نیستم،خشت و خاک نیستم،که انسان هستم...

پدرم وصیت کرده است و گفته است:از جانت دست بردار،از زخمت اما نه...!!!

زیرا اگر زخمی نباشد،دردی نیست و اگر دردی نباشد در پی نوشدارو نخواهی بود و اگر در پی نوشدارو نباشی عاشق نخواهی شد و اگر عاشق نباشی،خدایی هم نخواهی داشت...

دست بر زخمم می گذارم و گرامی اش می دارم که این زخم،زخم عشق است

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:,

  توسط مژگان  |
 

حکایت من۰۰۰حکایت کسی بود که عاشق دریا بود٬ اما قایقی

 

نداشت۰۰۰ دلباخته سفر بود٬ اما همسفر نداشت۰۰۰زخم داشت

 

اما ننالید۰۰۰گریه کرد٬اما اشک نریخت۰۰۰حکایت من حکایت کسی

 

بود که۰۰۰پر از فریاد بود٬ اما سکوت کرد تا همه ی صداها را

 

بشنود۰۰

 

حکایت کسی بود که زجر کشید٬ اما ضجه نزد۰۰۰

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:مژگان@,

  توسط مژگان  |
 

دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت :” او یقینا پی معشوق خودش می آید

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :

مطمئنا که پشیمان شده برمیگرددعشق قربانی مظلوم ” غروراست هنوز . .

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:مژگان@,

  توسط مژگان  |
 

زندگی قانون باورها و لیاقت هاست همیشه باور داشته باش که تو لایق بهترین ها هستی

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر
از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم
سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی
گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز پی در پی
دم گرم گلوی خویش را اندر
گلویم سخت بفشارد
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را

جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:مژگان@,

  توسط مژگان  |
 

 



به وبلاگ من خوش آمدید


 

 

 به نام خدای شب بو ها
 به چـشـمـهـایـت بگــو نـگـاهـم نـکـنـنـد بـگـو وقـتـی خـیـره ات مـی شـوم سرشـان بـه کـار خـودشـان بـ
 اب دریا باشی یا چاه فرقی نمی کندزلال که باشی آسمان در توست...

 

خرداد 1396
اسفند 1393
بهمن 1393
مهر 1393
شهريور 1393
مرداد 1393
تير 1393
ارديبهشت 1393

 

مژگان

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مژگان جون دوست دارم و آدرس mortazavi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60

 

حمل و ترخیص لباس از چین به ایران
حمل و ترخیص لنج دبی
جلو پنجره لیفان ایکس 60
الوقلیون

 

RSS 2.0

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 63
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 14166
تعداد مطالب : 74
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


27